هوای ناب!

سی و سه دانه تربت کنار رشته ای سبز...

+حتی خیالش هم دلبری می کند.

آیینه های موازی

وقتی نگاهم به نگاهت گره می خورد؛

بی انتها در من تکثیر می شوی.

حقیقت!

آنقدر مرا تنگ در بر گرفته ای

که 

گاهی فراموش می کنم:

بی تو

این طوفان مرا خواهد برد!

هوایم را عجیب داری!

بی هوا سوار شدم اما اشتباهی.

من،

اتوبوس

و

شهر که زیر پایمان است!

+حالم بدجور گرفته بود.

کبوتر!

یعنی دلم وقتی به سوی باب الجواد متمایل می شود...

سوپ

عصاره ی عشق را با کمی محبت و تندی نگاهم ؛به آن اضافه می کنم...

دوست دارم این معجون مرهم قلبت باشد...

بازار هفتگی

گاهی باید ساعت ها نشست

 و به

زنده بودن زندگی میان رفتارهایشان غبطه خورد!

+بعضی ها عجیب عزت مندند...

سردار عشق!

عاشق حاج ابراهیم همتم...

دوست دارم داستان ازدواجم مثه خودش پر هیجان باشه....

+نیمه ی پنهان ماه رو حتما بخونید.

زمان از دست رفته...

چه راه هایی را که امتحان کردم 

و 

به بن بست رسیدم.

هـــــــــــــــــعــــــــــــــــــــــــــــــی...

+رابطه ات را با خدا اصلاح کن؛خدا رابطه ات را با دیگران اصلاح می کند.

اکتشاف

نمازت را اول وقت و به جماعت بخوان...

+این روز ها بدجور به در بسته خورده بودم!

در باز دیزی!

هرچه من به رویت نمی آورم؛ تو هم هیچ نگو...

هر چه من قصه را می اندازم گردن بقیه ؛به رویت نیاور...

فقط طعنه نزن!

+سنگ پای قزوین را از رو برده با طعنه هایش...

حنجره بخت برگشته ی من!

هر بار که در خانه فریاد می زنم ؛

نصف عمرم کم می شود.

+ایها الناس من روحیاتم با داد زدن سر شما سازگار نیست!

مجبورم نکنید...