پاک باخته خراب کار می شود...
در یکی از شب های خدا
بعد هیئت
به همراه همسر جان
برای تهیه بلیط
روانه فرودگاه گشتندی...
به در فرودگاه رسیدندی...
هر چه به اطراف نگاه کردندی؛
در بازرسی خواهران
هیچ کس را نیافتندندی...
کیف را بر ریل گردون گزاشتندندی
اما
ریل راه نیفتندندی...
ناگاه دکمه قرمز روی دستگاه ریل گردون را دیدندی
و
جرقه ای در ذهنمان زدندی...
دست را به سمت دکمه بردندی
و
آن را زدندی...
یکهو صدای مهیبی در محیط پیچیدندی
و
بعد آن برادران پلیس گفتندی
عه عه
خانوما دستگاهو کلا خاموش کرد:///
به سمت من دویدندی
و آقای شوهر از پشت شیشه ها در حال خندیدن بودندی
ما هم به روی خود نیاوردندیم
و
فرموده بودندیم:
وقتی کسی نبود چکار میکردیم؟؟؟
نیم ساعت منتظر ماندندیم تا دستگاه به کار افتادندی
و ما مشغول به امور شدندیم....
حواستان باشد به هر دکمه ای دست نزنید...
نقطه
پایان
+زن است دیگر
در اوج دلتنگی از طنز های زندگی اش را می نویسد.
تکرار میکنم
زن بودن سخت است...