خودنویسی ها

خودنویسی ها

اینجا پیله کرم ابریشمی ست که؛
هوای پروانه شدن در سر دارد
و
شهادت آغاز پروانه بودن است
من
یک
بچه مذهبی ام؛
و
امروز تولد امام رضا(ع) ست.


+حالا که آخر های محرم است؛
این عکس را می گذارم
به آن امید که اربعین؛
این پاهای پیاده به کربلا رسیده باشند...



+اویِ من ها و منِ او ها و بویِ باران ها
را دسته بندی کردم تا راحت تر بخوانی شان
باشد ان شاءالله باهم برای رسیدن به خدا
رمز دار اند و رمز فقط به روشن های آشنا داده می شود...

پیام های کوتاه
  • ۶ فروردين ۹۴ , ۱۲:۱۴
    آیکن
  • ۲۸ اسفند ۹۳ , ۱۷:۵۳
    آیکن
  • ۲۱ اسفند ۹۳ , ۱۳:۰۶
    آیکن
  • ۱۶ اسفند ۹۳ , ۱۹:۵۰
    آیکن
  • ۱۶ اسفند ۹۳ , ۱۴:۲۴
    آیکن
  • ۱۳ اسفند ۹۳ , ۲۲:۰۲
    روضه
آخرین نظرات

کباب کوبیده با یک سیخ گوجه اضافه...

شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۴۶ ب.ظ
دلم
 کباب کوبیده می خواهد...
 نه از این هایی که
 حالاها می پزند
 نه حتی کباب های معروف سرحدی...

 دلم
 از آن کباب هایی میخواهد
 که
 بابا خانه می آورد...

 بچه بودیم
 کباب را می خوردیم
 به عشق
 نان چرب زیر کباب ها...

 نمی دانم
 شاید دلم
 نان چرب زیر کباب ها را می خواهد...

 همیشه
 دلم میخواست
 آن نان چرب؛
 دو سه متر بود
 و
 تمامش سهم من می شد...

 شاید هم
 دلم 
یک خانواده آرام، بی دغدغه و شاد
 مثله گذشته را می خواهد...

 دل است دیگر...
 گاهی می رود سمت چیز هایی 
 که برگشتنی نیستند...
 یا بهتر است بگویم
 افرادی که برگشتنی نیستند...


۹۶/۰۴/۰۳
پاک باخته

نظرات  (۸)

یادش بخیر چقد زود گذشت شایدم ما واسه بزرگ شدن عجله داشتیم 
بچگی قشنگ بود کاش بیشتر بچگی میکردیم 
پاسخ:
کاش فردا نگیم کاش دیروزو از دست نداده بودم...
شاید
همین دل خواستن ها
و اجابت نشدن ها
معبری باشه برای قدر دانستن لحظه ها
یا
بهتر
خوب بودن برای آن هایی که بعدا شاید 
دلشان ما را بخواهد ....
دلخوشی های گذشته خیلی خوب بود انگاری حال همه خوب بود ،، نون زیر کبابم که دیگه هیچ :))
۰۵ تیر ۹۶ ، ۱۴:۵۵ مــ. مشرقی
ای جانم... خاصیت خاطرات همینه.
۰۴ تیر ۹۶ ، ۱۸:۵۲ مَـهدی (میرزای قدیم)
گاهی هم گذشته ها رو خودمون به گذشته میاندازیم... یه چیزایی رو میشه به دوشمون حمل کنیم و همیشه در حال باشن. پدر و مادر که ممکنه رفتنی باشن و یادشون بمونه و لی به جز اونا خیلی چیزا رو به آسونی از دست میدیم... (چی گفتم اصن) :))
سلام
من هنوزم به وب شما سر میزنم...بهم آرامش میده . 
۰۴ تیر ۹۶ ، ۰۴:۳۲ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
آخی اره 
حتی الان همون نون و کباب رو ک بیارن ها بازم یچیزی فرق کرده اونم اینه ک بابام پیرترشده 

دلم میسوزه 
آخی چقدر زحمت کشیدن چقدر قدرشونو ندونستم حالاشم نمیدونم البته

ولی من مامانم وسواسی داشتن، (کمکان دارن) بعد موقع های خونه تکونی پوستمون کنده بوده 
بیشتر نون و کباب ک گفتی یاد اون موقع ها افتادم

ولی جدی ها مثل الان هزارتا کوفت و زهرمار فلافل و کالباس و اینا نبود 
اگرهم بود بد میدونستن خوردنشو 
ته ته حاصریامون تن ماهی بود (وای که چقدر بدم میاد ازتن)
بعد همیشه مدت خونه تکونیمون زیاد میشد دیگه نون و کبابی ک میگی تکراری میشد واسه همین منو یاداون موقع ها میندازه
دل من هم عجیب
هوای روزهای گذشته و آدمهایش را می کند
با همه سختی هایش
اما برای تسکین این دلتنگی
تمام تلاشم
حفظ این روزهاست
شاید فردا حسرت همین روزهایی که بالاخره می گذرند را بخورم...
و توکل علی الحی الذی لایموت

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی