اینجا پیله کرم ابریشمی ست که؛ هوای پروانه شدن در سر دارد و شهادت آغاز پروانه بودن است من یک بچه مذهبی ام؛ و امروز تولد امام رضا(ع) ست.
+حالا که آخر های محرم است؛ این عکس را می گذارم به آن امید که اربعین؛ این پاهای پیاده به کربلا رسیده باشند...
+اویِ من ها و منِ او ها و بویِ باران ها را دسته بندی کردم تا راحت تر بخوانی شان باشد ان شاءالله باهم برای رسیدن به خدا رمز دار اند و رمز فقط به روشن های آشنا داده می شود...
الان فکر و ذهنم درگیر ی جا دیگه ست.تازه وقتی اولین وبمو زدم،از تنهاییای خودم و زندگی خوابگاهی مینوشتم،ب ی جایی رسیده بودم ک بعضی وقتا بعضی از پستهای خودمو از بس ب دلم مینشست چندین بار میخوندم...اما همین تعویض وبلاگ و تغییر موقعیت شرایطمو عوض کرد،حتا سبک نوشتنمو... حرفتون رو راجع ب کامنت قبول دارم،خواستم بدجنسی کنم ببینم چی میگین !اصن ب من نمیاد نه؟! شما همیشه خوب مینویسی،من انفصالی بین نوشته هاتون نمیبینم،پس با قدرت ادامه بدین.
پاسخ:
پاسخ: لطف دارین به مااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان دیگه خیلیم میاد من قبلا طبعم خیلی لطیف بود شاید هفته ای چند تا شعر میگفتم جنس نوشته هام فرق داشت همین جا هم از وقتی دو تا از دوستای حقیقیم پیداش کردن مجبور به خود سانسوری شدم دقت کنید پستای اولم تفاوت زیادی داره
از حرف شما ناراحت نشدم...کلا گفتم کامنت رو که همه ی وبلاگ نویسا از دیدنش خوشحال میشن اما فک نمیکردم پست های من براتون جالب باشن،سبک نوشتنمو گم کردم،(شایدم گم کردم کلمه ی درستی نباشه) و کلا رغبتی برای نوشتن تو این وبلاگ ندارم...
پاسخ:
پاسخ: چرا؟ منم خیلی وقتا به این نتیجه میرسم اینجا رو رها کنم و از نو شرو کنم اما خودنویسی ها رو دوس دارم در کنار تمامتلخی هاش
خوشحالی داریم تا خوشحالی من کامنت بچه ها رو مثه پیامک دوستای حقیقیم میدونم مخاطبام گلچین شدن تو این یه سال با تعداد کمیشون جوش خوردم
ای وای فک کنم اشتباه متوجه شدین! چون شما گفتین بیشتر وقتا منظور منو نمیفهمید،منم گفتم خدا انسانهای مبهم(یعنی خودم) رو ب راه راست هدایت کنه. البته شما هم کم مبهم نیستی:-) خب دوس دارید اینطور بنویسید و مختارید،من بر شما خرده نمیگیرم و ب تصمیمتون احترام میذارم،من اینجا فقط یک مخاطبم،اونم از نوع رهگذرش و بر طبق حال و احوال خودم ی برداشتی از نوشته هاتون دارم. اونم ک گفتم تا حالا همینطور بوده در جواب راحت باش شما بود!
پاسخ:
پاسخ: آها ولی خداییش یه مترجم میخواد کامنتات
خدا این انسانهای مبهم رو ب راه راست هدایت کنه... بعضی وقتا با نوشته هاتون...خب آدم حسش رو نمیتونه،شایدم نمیخواد کامل بگه... هرکسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
پاسخ:
پاسخ: خخخخخخخخخخخخ خیلی خندیدم ان شاء الله عیبی نداره راحت باش
خب باید سریع زنگ بزنیم تیمارستان تا دیگه ازت نترسیم البته شاعر هم میگه نترسید نترسید ماهمه با هم هستیم سلام، ممنون از اینکه وقت میزاری و با چشمای پر محبتت مارو همراهی میکنی
پس ی فکر جدی بکنین
یا ادامه خودسانسوری
یا بی مهابا نوشتن
حدس میزدم دهه هفتادی باشید،ولی الان شک دارم...
نمیخواد چیزی بگین،همینطوری ذهنیتمو گفتم