خیسِ خیسم...
پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۲۸ ق.ظ
شاید
نباید جلوی اشک هایم را می گرفتم امشب...
شاید
اصلا نباید می دیدمش تا هوایی شوم...
من...
آری همین منِ بی سر و پای نالایق
تک تک سکانس هایش را زندگی کرده بودم...
شب ها را با اضطراب آمدنش گذرانده بودم...
من
لحظه تدفینش چند قدم فاصله داشتم با او...
توی قبرش خوابیده بودم...
روی دست گرفته بودمش...
زیر باران برایش دویده بودم...
من
نباید امشب به این جعبه جادو خیره می شدم...
+کلافه ام
+آن قدر دلتنگ م که دنبال بهانه می گردم برای انفجار
+چشمانم خیس است
+انگار در روضه نشسته ام
۹۳/۰۷/۲۴