چه خوش صید دلم کردی
بنازم چشم مستت را...
آدم ها؛
اگر در تنهایی ت؛
اگر در گرفتاری ت؛
اگر در دلتنگی ت
بدردت نخوردند؛
به هیچ دردی نمی خورند...
فلسطین قلب من است...
فلسطین پاره تن اسلام است...
+از حالا تا ته ته دنیا...
سعید:
بعضی حرف ها؛ زمختن ولی باید گفت...
بعضی حرفام نرمن ولی...
پروانه:
ولی نباید گفت...
و
لبخند...
دلم برای شب هایی تنگ شده
که
تو دانشگاه فردوسی؛
بعد افطار؛
وسط بلوار؛
تا رسیدن به خوابگاه؛
می زدم زیر آواز:
من یه نوکر در به درم
من یه نوکر در به درم
چند ساله همش منتظرم
اسمم دربیاد برم حرم
وای وای وای
لیست زائرا دست کیه
هی خط می خورم چه سریّه
میگن دعوتا با بی بیه
وای وای وای
....
+دیگه تمام بچه ها به این مداحیای وقت و بی وقتم می شناختنم
اشک خیلیا رو در آوردم...
با خودم فکر می کنم؛
چرا باید نفر پنجم که شدم؛
زنگ بزنند...
چرا وقتی رسیدم به
ح س ی ن ...
وقتی به رسیدم به
پنجم آل عبا...
آقا جان این همان نشانه است که خواستم؟
+ خدایا
لک الحمد
لک الحمد
لک الحمد...
سلام دوستان
الان بهم زنگ زدن گفتن 5 نفر مونده تا نوبت من بشه برا کربلا...
اون دوستی که برام خیلی زحمت کشیده بود؛
الان کمر درد گرفته و نمی تونه بیاد با ما...
می خوام براش ختم صلوات بگیرم
تا خوب شه و با ما بیاد
شمام براش صلوات بفرستین
هر چندتا دوست داشتین...
+ برا تاج بی بی و فراز و فیروزه ای هم دعا کنید
+ برا منم دعا کنید...
پنج شنبه
شهادت امام سجاد ع
بیت بودم...
خیلی ساده تر از اون چیزی بود که
تو تلوزیون دیده بود
و
خیلی با صفا تر...
آقا رو که دیدم دلم باز شد...
خدا حفظش کنه...
+همون شبی که دکتر رفیعی سخنرانی داشت
که بی بی از تلوزیون دیده بود...
+ مامان من می رم کربلا برا خودم کفن بیارم؟
_بیار. آره خوبه...
+برا ف هم بیارم؟
_آآآآآآره... نه نه نیاری ها بچم جوونه... اصلا دلم نمیاد...
+مامان من بچت نیستم؟؟
_:))
+:/
+الان من احساس سر راهی بودن دارم
جمع اضدادیم، هم پستیم، هم والا مقام
روضه ی ما خواندنش سخت است، گودالیم ما
+شاعر :محمد سهرابی
تحویل سال سوختگان از محرّم است
یعنی حسین عید خدا انتخاب شد
+شاعر:محمد سهرابی
ح س ی ن م
اربابمم
مولایم؛
دارد زمان آمدن نزدیک می شود...
پس کی صدایم می زنی و می نویسی:
من الغریب الی العاشق
بیا که تو هم مورد رحمت ما شدی...
+آقا شما را به ادبی که آن شب به نام مادرتان کردم قسم!
امشب
از ح س ی ن
خواستم حتی اگر قسمت من نشد؛
قسمت بی بی و فیروزه ای کند کربلا را...
+آقا مگر می شود برای 3 نفر جا نداشته باشد، سرایتان...
3 دو تایی چه زیبا می شود...
+اینو 3 شب قبل محرم نوشتم
ابراهیم هم که باشی؛
هاجر می خواهی دیگر...
+بعضی وقت ها تنها رفتن ممکن نیست...
قصه از وقتی شروع شد
که
دلم را شکستی...
بند نخورد
که نخورد
که نخورد...
اگر بگویم حالم آنقدر خوب است
که قلبم سنگین است؛
که احساس می کنم تمام عمرم فنا شده؛
که وجودم کم کم بغض می شود و نم نم اشک؛
که تنهایی را زیر زبانم مزه می کنم؛
که انتظار نداشتم که چنین شود؛
که سکوت می کنم پر از حرف؛
که دلم می خواهد فرار کنم تا مدتی نامعلوم؛
که دهه ها پست نوشته ی ثبت نشده دارم؛
که دلم می خواهد کسی بگوید من الغریب الی الغریب؛
که دلم نامه می خواهد و گپ زدن؛
که این روز ها صبرم چند برابر شده؛
که شاکرم هزار و هزار و هزار و هزار بار...
و
باز هم بگویم حالم خوب است،
"تو"
باور می کنی؟؟
+ببخشید اگر نیستم تابخوانمتان
تا بگویم:
سلام
دلم برایتان تنگ است و فراموشتان نمی کنم ...
گاهی میان روضه تلقین می کنم که
جایی شنیده ام این مقاتل اشتباه هست...
+شاعر:حسین صیامی
+تصور کربلا سخت است سخت...