مرا بغضی گرفتار کرد...

در این روز های خوب؛

دلم

به وسعت دل تنگی،

درد می کند...

خودم

یه وقتایی هست؛

آدم از نبود یکی

احساس سبکی میکنه...

اون وقتاس که

به عمق خرابی حالش پی میبره!

خوشحال باشید

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــام

من اومدم

 

+خوشحال باشید تمام کامنتای این یه ماهو جواب دادم.

+نزدیک 30 تا پست ننوشته دارم

شاید امشب نوشتمشون

+فعلا پست هایی که قبل از سفرم می خواستم بذارم و نشد

رو میذارم و بعد سفرنامه

روز اول

کباب ترکی

حرم

سید عزیز

من

اشترودل باب الجواد

نماز صحن غدیر

زینب کوچولوی بحرینی

عربی دست و پا شکسته من

سیب زمینی و سالاد

آب هویج

بستنی طلاب

شربت خاکشیر

کلی سوتی های شاق و تلو تلو خوران راهی هتل شدن

 

+تو همین چند ساعت که گذشته دلم برا سید تنگ شده!

+هرچند کلی طول کشید تا اومد ولی سید دیگه یه دونس!

+فردا دوباره قرار داریم!

+قسمت نخودکی تعمیراته نمیشه یاسین خوند!

+هوس پارک ملت کردم عجیب!

کفتر جلد

اینجا فشار قلب میترساندت

پنجره های ضریح کمی پیداست

ابری و باران رحمتش در تو جاری ست

باب الجواد را که مستقیم بیایی؛سمت چپ صحن آزادی؛سمت راست صحن انقلاب اسلامی ست

اینجا ایوان طلاست

 

+به نیابت دوستان دو رکعت نماز؛زیارت مخصوص حضرت و امین الله به جا آورده و می آورم.