پارسال
تو همچین روزی
و
تقریبا همین ساعت بود
که
آقای همسر از کرمان رسیده بودن
و
باهم قرار داشتیم...
رفتیم محضر
برگه آزمایش خون گرفتیم...
رفتیم حلقه دیدیم...
مثل فردایی
آزمایش دادیم،
کلاس رفتیم
و
نتیجه آرمایش رو گرفتیم
و
با یه جعبه شیرینی رفتیم خونه...
شب،
مراسم نشون آوردنشون بود
و
زن عمو زن عمو گفتن های موشوی نازنین زن عمو...
تصمیم یک دفعه ای برای مراسم عقد
که
۱۲ شب قطعی شد
و
هفت بهمن
قشنگ ترین روز زندگی من هم اومد...
از ۶ صبح بیرون بودیم
تقریبا موقع اذان خطبه مون رو خوندن
و
من و او شدیم
ما...
چه شب قشنگی بود،
شب جشن عقدمون...
و
بعد اون ده روز مشهد..
و
حالا
امام مهربانم
دوباره تو همون زمان ما رو مشهد دعوت کرده...
تا در کنار امام مهربانی ها باشیم سالگرد اون روز و شب ها رو...
تا صد باره ببوسم سنگ فرش های صحن انقلاب رو برای داشتن تو...
+الهی صد هزار بار شکرت برای این روزها
+آخدا من تو رو خیلی خیلی عاشقم
+نائب الزیاره هستم.