من
امسال؛
به مجنون برسم یا نه؛
فرقی ندارد...
به جنون رسیده ام ...
+شهادت مبارک ابراهیم جانِ همّت
+دلم برای سه راهی شهادت رو به روی مجنون
برای حرف زدن با حاج همت تنگ شده...
باید
صدای روضه های مادر سید احسان رو می شنیدید
تا
محشر به پا کند در دلتان،
این صدا:
بُنَیَّ بُنَیَّ قَتَلوکَ ضَبَحوکَ وَ مِن الماء مَنَعوکَ
امسال عید؛
غروب بود که اخبار خبر شهادتش رو داد؛
شب نفهمیدم چی شد...
وقتی به خودم اومدم؛
دیدم مهمونامون رسوندنم بیمارستان
و
سرم بهم وصله...
هیچ چیز مثل شهادت علی خلیلی منو نشکوند...
امشب یادش افتادم...
دوباره دلم شکست...
دلم برایت گرفته است
شاید هر بار که نام شهادت می آید
یا آن زمان هایی که در خیابان ها پرسه میزنم
شاید هم وقتی روضه حضرت زهرا می خوانند...
برایم دعا کن...
محتاج نگاه های پر مهرت هستم...
+تمام ثواب این سه روز رو هدیه بهت
+بچه ها شمام نفری یه صلوات براش بفرستید
گفته بودن:
حالا یه کاری کردی ,دنبال چی اومدی؟
دیگه دنبال هیچی نرفت!!!
+غروب مستندشو دیدم
+هر کاری کردم سرم گرم شه؛نشد...
آخرش بغضم ترکید...
+کاش می شد تو چشای بعضیا نگاه کرد و گفت :بی غیرت...
+وقتی این پستو تو گوشیم مینوشتم چشام خیس بود و 2 صفه شب!!
+براش صلوات بفرستید
اون روزایی که کربلایی؛
منم دعا کن...
+چی میشه به ما نظر کنی داداش
با آن چهره نمکین
و
لبخند شیرین...
+چند وقته تا چشامو باز میکنم جلو چشامه...