مرا تلخ کن ای قند ترین هجر زمان...
پنجشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۱۶ ب.ظ
امروز را یادت هست؟
این ساعت ها؛
در یکی از موکب های بین راه؛
داشتم در آغوش دوست لجبازم می لرزیدم...
چند ساعت بعد راه می افتم...
رشته ای بر گردنم افکنده دوست می کشد
هرجا که خاطرخواه اوست...
+کاش میشد زمان مرا میبلعید مثل همان نهنگ...
+من دلم سخت آشوب است...
+ آنقدر بد می لرزیدم که انگار روحم داشت از بدنم خارج میشد...
یادش...
آه..