بعد تو دارد؛ مدینه غربتی بی حد و مرز
خانه های شهر ... درها... کوچه ها... دیوار ها
+سیده تکتم حسینی
بعد تو دارد؛ مدینه غربتی بی حد و مرز
خانه های شهر ... درها... کوچه ها... دیوار ها
+سیده تکتم حسینی
هیچ وقت،
یادم نمی رود...
چشم های پر التماسِ آن پسرک
در آن موکب که
با فارسی دست و پا شکسته می گفت:
غذای ما را قابل نمی دونید؟؟
+روز آخر ورودی کربلا...
یادش بخیر...
بعضی روز ها؛
بد جور هوایی می شوم...
هوای جهاد به سرم می زند...
هوای کربلا...
هوای مبارزه...
هوای خطر...
من از این روز های راکد خسته ام...
+به یاد موکب امام رضا ع ...
این وحدت خلق و خالق و مخلوق است
لا حول و لا قوه الّا بالعشق...
+شاعر: نمی دونم کیه
این روز ها،
بیشتر استغفار کنید...
مادری که هر روز سجاده اش را
برای عاقبت بخیری من و تو پهن می کرد،
رخت سفر بست و رفت...
+امام زمان نازنینم مولا جان چگونه تسلی دهم دلتان را آقا؟؟؟
میگفت:
این روز ها؛
بیشتر بگو ،
یا علی...
آخر این روز ها کسی به علی سلام نمی کند...
+وای مادرم
+وای مولای مظلومم علی ع
باز هم
کوچه،
دَر،
میخ،
دیوار،
ردّ خون...
آه...
کی می شود که جان دهم میان روضه ها؟؟؟
دلم می خواست،
امشب
در بین الحرمین،
شاید هم مسجد خاکی سهله،
مثل آن روز،
روضه مادر بخوانیم
و
گریه کنیم...
دلم می خواست
مثل کربلا شیون کنم میان روضه
و
نترسم از هیچ کس...
دلم می خواهد مثلِ آن روز ها سینه بزنم،
نه
مثل دیشب....
بد بخت؛
من م...
همه رفته اند هیئت
و
من نشسته ام از درد می نویسم
و
از ناچاری فیلم میبینم...
+بیچاره من
بد بخت من
ضریحت را نشانم میدهند بی بی جان
شبستان هایت را
صحن و سرایت را
و
من چشمانم به یاد قبر پنهان مادر؛
خیس می شود...
دلم برای هیئت لک زده...
دلم دیشب اذن دخول فاطمیه گرفت؛
ولی امشب تنم نای رفتن به هیئت نداشت...
شهادت مادر باشد و هیئت نباشی؛
درد دارد...
غم دارد...
+کاش امشب من هم هیئت بودم :(
+کاش دهه دوم را شلمچه باشم...
+میرید هیئت من رو هم دعا کنید...
باید
صدای روضه های مادر سید احسان رو می شنیدید
تا
محشر به پا کند در دلتان،
این صدا:
بُنَیَّ بُنَیَّ قَتَلوکَ ضَبَحوکَ وَ مِن الماء مَنَعوکَ
+امروز پا شدم،
برم استقبال شهدا...
گفتن تازه رفتن...
+رفتم دم سپاه،
به سربازه میگم:
شهدا رو کجا بردن؟؟
میگه: گنبد.
میگم: چی میگین؟؟
امشب دانشگاه خودمون مراسم داریم براش...
میگه:
نمی دونم پس...
+به بچه ها میگم:
بیاین بریم پیش شهید دانشگاه منابع...
+میریم زیارت ش
فضاسازی شون، پاسگاه زید بود...
دلم ریخت...
دلم جنوب خواست...
+راه میفتیم سمت خروجی دانشگاه،
سمت میدون شهرداری...
دو تا از سربازای گروه مارش رو می بینم،
می پرسم:
شهید رو کجا بردن؟؟؟
میگن:
دانشگاه فرهنگیان، رو به روی فلسفی...
+میریم فرهنگیان...
یه خانوم میاد کف دستمون گلاب میریزه...
میگم:
ببخشید شهید کجاست؟؟؟
میگه:
همین الان بردنش...
+میرم پیش مسئول تفحص میگم:
شهیدا رو کجا بردن؟؟
میگه:
روستای سیدمیران
ولی نرین خواهرم
مناسب نیست...
خلاصه نذاشت بریم...
+می ریم دانشگاه خودمون که یه رابط پیدا کنیم که بدونیم شهید کجاست...
یه نیم ساعتی کنار شهید خودمون میشینیم؛
مداحی می ذاره دوستم:
من اومدم به کربلا بشم کبوتر حرم
منم به آرزوم رسیدم
من اومدم به کربلا به اذن زهرا مادرم
منم به آرزوم رسیدم
دیگه چی می خوام از خدا وقتی شدم حاجت روا
ما رو طلبیده ح س ی ن برا حرم کربلا
سلام کرب و بلا...
یاد ورودی کربلا افتادم و زمزمه همین مداحی
دلم ریخت...
دلم کربلا خوست...
+نیم ساعت دیگه میرم مراسم شون
خدا می دونه چی برامون در نظر گرفتن...
خلاصه که:
حلقه ای بر گردنم افکنده دوست
می کشد هر جا که خاطر خواه اوست
زندگی ما،
از اول هم، دو فصل داشت:
محرّم
فاطمیه...
باقی همه فرجه روز های امتحان است...
حسابم را جدا کن از حساب دیگران ساقی
دو جام از آنچه خود گه گاه می نوشی محبت کن
+شاعر:حسین زحمتکش
+باز هم بویش بر مشامم رسید
بوی چادر خاکی...
+امشب باید دستمال اشکم رو دربیارم
بعد کربلا؛ انتظار فاطمیه رو می کشید...