کاش
یک مکتب خانه ای پیدا می شد،
بروم کمی احکام و اصول عقاید بیاموزم ...
از نو اسلام بخوانم
مثل یک کودک هفت ساله...
کاش
یک مکتب خانه ای پیدا می شد،
بروم کمی احکام و اصول عقاید بیاموزم ...
از نو اسلام بخوانم
مثل یک کودک هفت ساله...
می خواهم بگویم سیب؛
شنیده می شود:
ح س ی ن
+ادرکنی که سخت محتاجم
+چرا دست از سرم بر نمی دارد این ...
می آیید و
لبخند می زنید و
نگاهم می کنید و
چیز هایی می گویید که یادم نمی ماند...
دل گرم می شوم و
باز هم خیره می مانم و
دلم می گیرد و
منتظر می مانم که دوباره بیایید...
نمی دانم چرا امّا
همین حالا
میان این صفر و یک ها
ترسیدم از زمانی که وارد دهه سوم زندگی شوم
ترسیدم از پیر شدن
ترسیدم چون:
هنوز جوانی ام را فدای اسلام نکرده ام...
+حس بدی ست...
در راه عشق مرحله قرب و بُعد نیست
می بینمت عیان و دعا می فرستمت
السلام علیک یا فاطمه معصومه
دیروز؛
هوا را نفس کشیدم...
+دیشب گلزار شهدا و امام زاده به نیابت از دوستان
دعای کمیل خواندم و زیارت بجا آوردم...
+خیلی یادتون بودم.
+زیارتاتون قبول
+التماس دعا
مثلا؛
امشب را سامرا باشی
و
فردا شب را کربلا...
+اللهم ارزقنا...
+التماس دعا
+دوستان ببخشید بهتون سر نمی زنم
سرم خیلی شلوغه...
+عیدتون مبارک
بیاین تو شب عید؛
برای حاجت های هم؛
ذکر یا علی بگیریم...
هرکی هرچند تا دوست داره حتی یکی...
یاعلی
مولا جان!!
مبارک تان باشد ...
پدر است دیگر؛
ولادتش وجد دارد حتی با اینکه قبل از فرزند است...
این را بچه یتیم ها بهتر می دانند...
الهی؛
بحق امشب؛
عجّل لولیّک الفرج...
+مثلِ
تمام عید های گذشته...
شادی همراه با کمی دل گرفتگی...
چند روز دیگه،
باید برم دنبال کارای فارغ التحصیلیم...
کارشناسی هم داره تموم می شه...
از 17 بهمن به بعد باید یه دوران جدید رو ترسیم کنم...
یه دوره طلایی تو زندگیم...
هنوز تو شوک اتفاقات این چند روزم...
خیلی اذیت شدم خیلی...
فردا امتحان دارم :))
دو سه روز بعد هم آ خرین امتحانم و چند روز بعدش کارشناسی تموم...
تو زندگیم چند بار فرصت عاشق شدن رو از خودم گرفتم
و
فکر نمی کنم دیگه هم پیش بیاد که عاشق شم...
+کاش از این خواب بیدار شم...
+فکر نکنم دلم برای دانشجوییم تنگ شه...
اصلا بیابان که می شنوم ؛
تَر می شوم...
بیابان...
بیــــــــــــــــــــــــــــــــابان....
نجف تا کربـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلا...
بیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا بان...
...
ح س ی ن جان!
به راه بادیه رفتن، به از نشستن باطل
وگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
+شاعر: سعدی
با چشم می شنید؛ صدایم سکوت بود
با چشم حرف می زد؛ حاضر جواب بود
+شاعر: محمد مهدی سیّار
دل خوش کرده ام به این که:
دوست داری بیشتر بمانی در دلم،
این روز ها که دیگر نمی خندم...
+هر چه شکسته تر ؛ پر تر