هیچ وقت،
یادم نمی رود...
چشم های پر التماسِ آن پسرک
در آن موکب که
با فارسی دست و پا شکسته می گفت:
غذای ما را قابل نمی دونید؟؟
+روز آخر ورودی کربلا...
یادش بخیر...
هیچ وقت،
یادم نمی رود...
چشم های پر التماسِ آن پسرک
در آن موکب که
با فارسی دست و پا شکسته می گفت:
غذای ما را قابل نمی دونید؟؟
+روز آخر ورودی کربلا...
یادش بخیر...
بعضی روز ها؛
بد جور هوایی می شوم...
هوای جهاد به سرم می زند...
هوای کربلا...
هوای مبارزه...
هوای خطر...
من از این روز های راکد خسته ام...
+به یاد موکب امام رضا ع ...
این وحدت خلق و خالق و مخلوق است
لا حول و لا قوه الّا بالعشق...
+شاعر: نمی دونم کیه
بی سبب دنبالِ برهان و کلام و منطقیم
چای بعد روضه کافر را مسلمان می کند...
+شاعر: نمیدونم کیه
ضریحت را نشانم میدهند بی بی جان
شبستان هایت را
صحن و سرایت را
و
من چشمانم به یاد قبر پنهان مادر؛
خیس می شود...
+امروز پا شدم،
برم استقبال شهدا...
گفتن تازه رفتن...
+رفتم دم سپاه،
به سربازه میگم:
شهدا رو کجا بردن؟؟
میگه: گنبد.
میگم: چی میگین؟؟
امشب دانشگاه خودمون مراسم داریم براش...
میگه:
نمی دونم پس...
+به بچه ها میگم:
بیاین بریم پیش شهید دانشگاه منابع...
+میریم زیارت ش
فضاسازی شون، پاسگاه زید بود...
دلم ریخت...
دلم جنوب خواست...
+راه میفتیم سمت خروجی دانشگاه،
سمت میدون شهرداری...
دو تا از سربازای گروه مارش رو می بینم،
می پرسم:
شهید رو کجا بردن؟؟؟
میگن:
دانشگاه فرهنگیان، رو به روی فلسفی...
+میریم فرهنگیان...
یه خانوم میاد کف دستمون گلاب میریزه...
میگم:
ببخشید شهید کجاست؟؟؟
میگه:
همین الان بردنش...
+میرم پیش مسئول تفحص میگم:
شهیدا رو کجا بردن؟؟
میگه:
روستای سیدمیران
ولی نرین خواهرم
مناسب نیست...
خلاصه نذاشت بریم...
+می ریم دانشگاه خودمون که یه رابط پیدا کنیم که بدونیم شهید کجاست...
یه نیم ساعتی کنار شهید خودمون میشینیم؛
مداحی می ذاره دوستم:
من اومدم به کربلا بشم کبوتر حرم
منم به آرزوم رسیدم
من اومدم به کربلا به اذن زهرا مادرم
منم به آرزوم رسیدم
دیگه چی می خوام از خدا وقتی شدم حاجت روا
ما رو طلبیده ح س ی ن برا حرم کربلا
سلام کرب و بلا...
یاد ورودی کربلا افتادم و زمزمه همین مداحی
دلم ریخت...
دلم کربلا خوست...
+نیم ساعت دیگه میرم مراسم شون
خدا می دونه چی برامون در نظر گرفتن...
خلاصه که:
حلقه ای بر گردنم افکنده دوست
می کشد هر جا که خاطر خواه اوست
حسابم را جدا کن از حساب دیگران ساقی
دو جام از آنچه خود گه گاه می نوشی محبت کن
+شاعر:حسین زحمتکش
+باز هم بویش بر مشامم رسید
بوی چادر خاکی...
+امشب باید دستمال اشکم رو دربیارم
بعد کربلا؛ انتظار فاطمیه رو می کشید...
امشب
که
جمعه نیست
چرا من هوایی ام؟؟
در بین قتلگاه و حرم؛
کربلایی ام...
عیب از تو نیست
اگر ندانی مرا
که من؛
دیدم به چشم؛
اربعین؛
راز خدایی ام...
در راه کربلا؛
از آن جا که قسمتی از راه من علمدار گروه بودم؛
احساس مسئولیتی داشتم در حد جام جهانی :))
روز آخر من و دوستم؛
داشتیم برای بچه ها دنبال گلاب به روتون می گشتیم؛
منم که عاشق عربی حرف زدن
(حالا دوستم اصالتا نجفی بود و کامل عربی محلی اونجا رو حرف می زنه)
نمی ذاشتم اون حرف بزنه برا تقویت زبانم خودم حرف می زدم...
جلو یکی از موکبا با اعتماد بنفس رفتم جلو و پرسیدم :
" أینَ مَفارق لنِّساء؟ "
بهم نشون دادن ولی با خنده ...
هی ما دنبال یه جای مناسب گشتیم و هی من می پرسیدم:
" أینَ مَفارق لنِّساء؟ "
آخرین جایی که رفتیم از یه بچه حدودا 10 ساله پرسیدم که اونم با خنده جوابمو داد....
من رفتم و با غرور برا دوستم و پزشک گروهمون در حال تعریف کردن بودم که؛
دیدم پخشن رو زمین...
هی پزشک گروه می گفت از دست تو این عربی حرف زدنت...
ما در حیرت هی می گم چی شده؟؟؟
در حال ترکیدن میگن:
مفارق چیه؟؟؟ باید می گفتی مرافق...
+هیچی دیگه من اصلا به روی خودم نیاوردم اصلا و محو شدم ...
^ــــــــــ^
تو کربلا؛
همونطور که در جریان هستید؛
حرم حضرت عباس ع من گم شدم...
در حال جزع و فزع بودم که چطور برم حسینیه؟؟؟
من اشک ریزان به خادم حرم می گفتم گم شدم
اون بنده خدا هم می خندید و می گفت نترس (به فارسی می گفتاااااااااا)
دیگه دیدن من هیچ جوره از اشکام کم نمیشه؛
به یکی از خادما گفت منو برسونه...
حالا اینا هی می پرسن کدوم هتل بودی؟؟ (هتل رو به فارسی میگفتن)
من با گریه می گفتم فَندق صفّار...
هی اون می گفت هتل و من می گفتم فَندق...
بنده خدا داشت از خنده می مرد...
من رسیدم حسینیه فهمیدم چه سوتی دادم...
هتل به عربی فُندق میشه بعد من با اصرار می گفتم فَندق...
+ضایعم خودتونید
فَندقم خیلی دوست دارم
من خیلیم عربی بلدم
^ــــــــــــ^
انگار
تازه دارم می فهمم کجا بودم...
انگار
تازه کسی داره بیدارم می کنه...
انگار
یه چیزی رو یه جایی جا گذاشتم...
+من تابلو های کیلومتر شمار کربلا را می میرم حتی...
+بگیرید دست گدا رو گدای انگشت نما رو...
از دیشب
تا حالا؛
دارم چشم های او را مرور می کنم
روز آخر
در بین الحرمین...
اشک هایش را...
نگاه پر التماسَ ش را....
مطمئنم به این زودی ها می طلبندش...
+کاش جای نگاه پر مهر؛ نگاهی پر التماس کرده بودمت ارباب...
می شود مرا هم با چشم های پر التماس او بخری؟؟؟
این روزها،
چیزی در من کم است...
چیزی به وسعت یک دل خوشی...
به وسعت یک عطر...
چیزی شبیه مشبک های آهنی...
این روزها
در زندگی ام کم است
عمود های کربلا...
می خواهم بگویم سیب؛
شنیده می شود:
ح س ی ن
+ادرکنی که سخت محتاجم
+چرا دست از سرم بر نمی دارد این ...
اصلا بیابان که می شنوم ؛
تَر می شوم...
بیابان...
بیــــــــــــــــــــــــــــــــابان....
نجف تا کربـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلا...
بیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا بان...
...
ح س ی ن جان!
به راه بادیه رفتن، به از نشستن باطل
وگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم
+شاعر: سعدی
ارباب!
دریا عمیق است ولی پیش چشم من
مثل نگاه ساده ی تو بی کرانه نیست...
+شاعر محمود اکرامی فر
گاهی به سمت روضه و گاهی سوی گناه
این پای بی ثبات بدردم نمی خورد ح س ی ن