با آن که می گفتیم چیزی بین ما نیست
حتی اگر قدر همین یک پیرهن...، بود!
+همین یک بیت متلاشیم کرد.
با آن که می گفتیم چیزی بین ما نیست
حتی اگر قدر همین یک پیرهن...، بود!
+همین یک بیت متلاشیم کرد.
به قول مژگان عباسلو:
من مجمع الجزایر تنهایی و غمم
پهلو بگیر، پهلوی من؛ شاد کن مرا
"نزدیکای ساعت 3 خانواده رفتن طرقبه و ما حرم"
:خرید از این 2 تا فرفره چوبی تو راه:
بازار سرشور (نشد که خونه بچگی های آقا رو ببینم)
حرم
(اذن دخول با کلی حال + صحن انقلاب + صحن آزادی +
نماز + مراسم گلبارون صحن جمهوری + صحن گردی و زیارت +
مولودی خوانی ولادت خانم +قسمت فرهنگی حرم + دیدار با سید +
گرفتن کتاب مسابقه از خادما + نماز حاج آقا خزایی صحن جمهوری +
امین الله سلحشور + جشن حرم + وداع با حرم)
خیابون گردی با سید
شام(سید قارچ برگر خواست و من ذغالی مخصوص؛ وسطای خوردن فهمیدیم
من قارچ خوردم و اون ذغالی "خخخخ" بعدشم سیب زمینی زدیم با پنیر)
احظار توسط مادر(اوف اوف چه استرسی داشتم من)
وداع با سید عزیز
هتل(بستن چمدان ها حرکت)
وداع با حرم که رو به روی ما بود و گلدسته هاش پیدا.
فرداشم که رسیدیم خونه...
+خاطرات زیاد بودن تلگرافی نوشتم ولی جذاباش خودشون
پست میشن بعدا
+هیچ حرمی اندازه حرم اول صفا نداشت
خط به خط اذن دخول رو اشک ریختم
تمام اعمالش با صفا انجام شد؛ حتی تو راه هتل و حرم که
نیابتا از دوستان انجام شد و هدیه شد به شما.
طرقبه
(خرید کلی خوراکی + چادر نماز مادر + یکمی تفریح + آشنایی با یه آدم خوب)
هتل (استراحت)
حرم
(نماز مغرب تو گوهرشاد + پنجره فولاد + صحن گردی +
دعای توسل سلحشور + دیدن کاروان حج دانشجویی و شعر خوانیشون +
روضه کربلا و عرض ارادت به امام رضا(ع) + رسیدم دم باب الجواد ؛ یه گروهی
داشتن کربلا می گرفتن از آقا مام نشستیم پیششون "اساسی چسبید"
:تا 11 یا 12 حرم بودم:)
خرید خوراکی برای همسفرا
هتل
(نافله شب + نافله صبح + نماز صبح "آخ که چسبید"
چرخوندن همسفرا تو حرم + روضه حضرت زهرا(س) +
یه خادمی تپل اونم رو به روی ضریح + حاجت روا شدن +
عکس خانوادگی "تا هشت صبح حرم بودم" )
هتل
حرم(ساعت 11!!! فک کن فقط سه ساعت خوابیدم)
قرار با سید ("به به" +
هم صحبتی با یه حاج خانم اراکی تو مدت منتظر سید موندن)
نماز ظهر حرم
کافی شاپ و نهار خفن(پیتزا و سالاد گسلا "آخ که سید تو سفارش چه 7خطه")
BRTسواری تا میدون بسیج(غرغرای من به جون سید)
مترو(آخ که چقد خاطره دارم ازش)
دانشگاه فردوسی
(شهدای گمنام "آخ که بهشته منه"+ دیدار مسجد مادر + باختن سید +
دیدار رفقای چند ساله"اونم سه ساعت" + سوتی در حد المپیک)
مترو سواری(چقد خوشم میاد کارت مترو رو پس میدم و پولو پس میگیرم)
کافی شاپ(قرار بود سید شیرکاکائو بده که میلک شیک گرفتم"خخخخ")
بستنی قیفی ایتالیایی(با نون سنتی وسط خیابون امام رضا(ع) )
وداع با سید(چقدر ناراحت شدم "اوووووم")
هتل(سوزوندن دل همسفرا)
الماس شرق و بازار بین المللی(ذرت مکزیکی + ذغال اخته)
رستوران لبنانیا(شاوِرما گوشت + مشکَّل + قهوه ترک)
هتل(چای داغ و دم کرده مخصوص زن دایی)
خبر دادن استادم فوت کرد(براش حرم دعا کردم)
رستوران لبنانیا(کُبّه خریدم)
پیچوندن خانواده و حرم خاصّه
(نمک حضرتی گرفتم + بازدید از موزه مرکزی حرم + خرید از موزه +
نماز مغرب صحن غدیر + نماز به نیابت از بعضیا + سخنرانی +
روضه سیدالشّهدا و حضرت علی اکبر "آخ که این روضه چه کرد با من"
شاید بیشتر از 3یا 4 ساعت حرم بودم)
احضار توسط مادر(وای وای که بیچاره شدم)
خرید و ساخت انگشتر عقیق( شبیه انگشتر آقاست:) زیرش تربت ریختن برام)
هتل
حرم سحرانه (به به)
از این پست به بعد خاطرات مشهدو براتون می ذارم
قسمت اولشم قبل پستای 6 شهریور هست
یعنی42 پست قبل
شرمنده که این همه پستو تو یه روز گذاشتم
قبلش نتم قطع بود تلنبار شده بودن...
دوست دارند
هر طور هست حرفشان به کرسی بنشیند...
کاری ندارند که
نظرت ؛ اعتقادت ؛ یا شرایطت چیست...
مهم آن ها هستند.
چیزی نیست که
بتوانی به غیر خدا داشته باشی.
آن ایمان که به دیگری داری
کفر است...
برای خوشبختیش دعا کنید.
صلوات بفرستید بلند
+وای که چقد خوشحالم
شمام خوشحال باشید
خواند؛
بعضی را
شنید؛
بعضی را هم
نوشت...
اما بعضی ها را فقط باید
دید
وگرنه ناخوشت می کنند...
+بیزارم از آدم های دسته چهارم
آدم هایی که آزارت ندهند
آدم هایی که با کلامشان نرنجانند
آدم هایی که با گذشت باشند
آدم هایی که دلت بخواهد بی دریغ باشی و باشند
آدم هایی از جنس رفقات...
از صفر شروع کنی سخته
اما
دارم به این نتیجه می رسم که
الان وقته هجرته...
+تنها چیزی که پایبند اینجام کرده وجود خانوادمه
خیلی خوب!!!!!!!
بدون تو حوصله هیچ کس را ندارم...
چه برایم رقم زده ای
که
هرچه می جویم نهان تر می شود
و هر چه پر می کنم خالی تر!
ای خضر
من تحمل موسی را هم ندارم!
روزی هزار بار می گویم؛
لعنت به غرور
لعنت به من مغرور...
آنقدر گریه کردم که قلبت از جا کنده شد....
کاش جرات داشتم در بیداری هم
آنقدر گریه کنم تا راه رفتنت را سیل ببرد...
خیلی سخت تر از؛
التهاب داشتنت!!!