+امروز پا شدم،
برم استقبال شهدا...
گفتن تازه رفتن...
+رفتم دم سپاه،
به سربازه میگم:
شهدا رو کجا بردن؟؟
میگه: گنبد.
میگم: چی میگین؟؟
امشب دانشگاه خودمون مراسم داریم براش...
میگه:
نمی دونم پس...
+به بچه ها میگم:
بیاین بریم پیش شهید دانشگاه منابع...
+میریم زیارت ش
فضاسازی شون، پاسگاه زید بود...
دلم ریخت...
دلم جنوب خواست...
+راه میفتیم سمت خروجی دانشگاه،
سمت میدون شهرداری...
دو تا از سربازای گروه مارش رو می بینم،
می پرسم:
شهید رو کجا بردن؟؟؟
میگن:
دانشگاه فرهنگیان، رو به روی فلسفی...
+میریم فرهنگیان...
یه خانوم میاد کف دستمون گلاب میریزه...
میگم:
ببخشید شهید کجاست؟؟؟
میگه:
همین الان بردنش...
+میرم پیش مسئول تفحص میگم:
شهیدا رو کجا بردن؟؟
میگه:
روستای سیدمیران
ولی نرین خواهرم
مناسب نیست...
خلاصه نذاشت بریم...
+می ریم دانشگاه خودمون که یه رابط پیدا کنیم که بدونیم شهید کجاست...
یه نیم ساعتی کنار شهید خودمون میشینیم؛
مداحی می ذاره دوستم:
من اومدم به کربلا بشم کبوتر حرم
منم به آرزوم رسیدم
من اومدم به کربلا به اذن زهرا مادرم
منم به آرزوم رسیدم
دیگه چی می خوام از خدا وقتی شدم حاجت روا
ما رو طلبیده ح س ی ن برا حرم کربلا
سلام کرب و بلا...
یاد ورودی کربلا افتادم و زمزمه همین مداحی
دلم ریخت...
دلم کربلا خوست...
+نیم ساعت دیگه میرم مراسم شون
خدا می دونه چی برامون در نظر گرفتن...
خلاصه که:
حلقه ای بر گردنم افکنده دوست
می کشد هر جا که خاطر خواه اوست