یک بیابان...
یک نیزه با...
یک مشک پاره...
یک تیغ کند کنار افتاده...
یک بیمار تب دار...
یک عمه بی معجر...
یک سه ساله ی بی گوشواره...
+کجا میخوای بری
چرا
منو نمیبری؟
ح س ی ن
این دم آخری
چقدر شبیه مادری....
یک بیابان...
یک نیزه با...
یک مشک پاره...
یک تیغ کند کنار افتاده...
یک بیمار تب دار...
یک عمه بی معجر...
یک سه ساله ی بی گوشواره...
+کجا میخوای بری
چرا
منو نمیبری؟
ح س ی ن
این دم آخری
چقدر شبیه مادری....
انگار
چیزی مرا دل تنگ تو می کند...
هر چه هست از چشمان عباس می آید...
تا یاد کهف العباس می کنم؛
انگار کسی در گوشم نجوا می کند:
حیدر
حیدر
حیدر...
و
این نجوا شور می گیرد...
مستم می کند
و
قطره قطره از چشمانم می بارد...
+به یاد اربعین بی خواب شده ام...
باشد دعای امشب عیدمان همین
پای پیاده؛ کرب و بلا؛ روز اربعین...
+ امشب گلزار نائب الزیارتون بودم و دعا گو...
لب هایم را
آرام بر مشبک های ضریح می گزارم
و
اشک ریزان؛
می گویم:
این باشد به جای بوسه ای که
باید بر شش گوشه کاشته شود...
آقا جان
دریابید ما را
که لب هایم بی قرارِ
بوسه بر ضریحت شده اند...
اللّهم ارزقنا حرم...
طبق طبق گل
دل دل مهر
صورت صورت لبخند
و
یا علی گویان؛
به مدینه می آیم
تا
چادرتان را ببوسم
و
ولادت ح س ی ن تان را شاد باش گویم؛
مادر آسمان ها و زمین...
ما
امروز هر جا سر زدیم؛
یه ردی از کربلا بود...
باشه آقا
شما که می دونید دستمون کوتاهه...
بسوزان هر طریقی می پسندی
که آتش از تو و خاکستر از ماست...
دلم برا کربلا لک زده...
کاش یه شب جمعه دیگه کربلا بودم...
مگه میشه
به یادش گریه نکرد...
رو پل ...
اولین نگاه بین الحرمین...
حرم غروب کرب و بلا
خواب خوب هر شبم
حرم ضریح و زائرا
خواب خوب هر شبم ....
+ دارم میرم گلزار به شهدا بگم؛
امشب سلامم رو ببرن برسونن به ارباب...
+دیوونه ی کرب و بلاتم...
+کاش آقا یه نگاه به اشکا و دلتنگیمون کنه و برات ما رو هم امضا کنه
گناه عشق در آیین هفت پشت من است
نمی شود نروم راه رفتگانم را...
+شاعر: حسین میهمان پرست
عطرت اینجاست و هی شوق پریدن در من
وای اگر این گره های کفنم کور نبود....
+شاعر: پویا جمشیدی
بغض را
مسافری معنا میکند که
راهی نجف تا کربلا ست
امّا
می داند؛
راه سامرا را بسته اند...
عجب خاصیتی دارد نگاهت
غزل گفتم؛ همان دم مست گشتم...
+ یاد کربلا بخیر
بخیر
بخیر...
+دلم هوای مسجد حنانه کرده...
+شاعر: نمی دونم کیه
هیچ وقت،
یادم نمی رود...
چشم های پر التماسِ آن پسرک
در آن موکب که
با فارسی دست و پا شکسته می گفت:
غذای ما را قابل نمی دونید؟؟
+روز آخر ورودی کربلا...
یادش بخیر...
بعضی روز ها؛
بد جور هوایی می شوم...
هوای جهاد به سرم می زند...
هوای کربلا...
هوای مبارزه...
هوای خطر...
من از این روز های راکد خسته ام...
+به یاد موکب امام رضا ع ...
این وحدت خلق و خالق و مخلوق است
لا حول و لا قوه الّا بالعشق...
+شاعر: نمی دونم کیه
بی سبب دنبالِ برهان و کلام و منطقیم
چای بعد روضه کافر را مسلمان می کند...
+شاعر: نمیدونم کیه
+امروز پا شدم،
برم استقبال شهدا...
گفتن تازه رفتن...
+رفتم دم سپاه،
به سربازه میگم:
شهدا رو کجا بردن؟؟
میگه: گنبد.
میگم: چی میگین؟؟
امشب دانشگاه خودمون مراسم داریم براش...
میگه:
نمی دونم پس...
+به بچه ها میگم:
بیاین بریم پیش شهید دانشگاه منابع...
+میریم زیارت ش
فضاسازی شون، پاسگاه زید بود...
دلم ریخت...
دلم جنوب خواست...
+راه میفتیم سمت خروجی دانشگاه،
سمت میدون شهرداری...
دو تا از سربازای گروه مارش رو می بینم،
می پرسم:
شهید رو کجا بردن؟؟؟
میگن:
دانشگاه فرهنگیان، رو به روی فلسفی...
+میریم فرهنگیان...
یه خانوم میاد کف دستمون گلاب میریزه...
میگم:
ببخشید شهید کجاست؟؟؟
میگه:
همین الان بردنش...
+میرم پیش مسئول تفحص میگم:
شهیدا رو کجا بردن؟؟
میگه:
روستای سیدمیران
ولی نرین خواهرم
مناسب نیست...
خلاصه نذاشت بریم...
+می ریم دانشگاه خودمون که یه رابط پیدا کنیم که بدونیم شهید کجاست...
یه نیم ساعتی کنار شهید خودمون میشینیم؛
مداحی می ذاره دوستم:
من اومدم به کربلا بشم کبوتر حرم
منم به آرزوم رسیدم
من اومدم به کربلا به اذن زهرا مادرم
منم به آرزوم رسیدم
دیگه چی می خوام از خدا وقتی شدم حاجت روا
ما رو طلبیده ح س ی ن برا حرم کربلا
سلام کرب و بلا...
یاد ورودی کربلا افتادم و زمزمه همین مداحی
دلم ریخت...
دلم کربلا خوست...
+نیم ساعت دیگه میرم مراسم شون
خدا می دونه چی برامون در نظر گرفتن...
خلاصه که:
حلقه ای بر گردنم افکنده دوست
می کشد هر جا که خاطر خواه اوست
امشب
که
جمعه نیست
چرا من هوایی ام؟؟
در بین قتلگاه و حرم؛
کربلایی ام...
عیب از تو نیست
اگر ندانی مرا
که من؛
دیدم به چشم؛
اربعین؛
راز خدایی ام...
در راه کربلا؛
از آن جا که قسمتی از راه من علمدار گروه بودم؛
احساس مسئولیتی داشتم در حد جام جهانی :))
روز آخر من و دوستم؛
داشتیم برای بچه ها دنبال گلاب به روتون می گشتیم؛
منم که عاشق عربی حرف زدن
(حالا دوستم اصالتا نجفی بود و کامل عربی محلی اونجا رو حرف می زنه)
نمی ذاشتم اون حرف بزنه برا تقویت زبانم خودم حرف می زدم...
جلو یکی از موکبا با اعتماد بنفس رفتم جلو و پرسیدم :
" أینَ مَفارق لنِّساء؟ "
بهم نشون دادن ولی با خنده ...
هی ما دنبال یه جای مناسب گشتیم و هی من می پرسیدم:
" أینَ مَفارق لنِّساء؟ "
آخرین جایی که رفتیم از یه بچه حدودا 10 ساله پرسیدم که اونم با خنده جوابمو داد....
من رفتم و با غرور برا دوستم و پزشک گروهمون در حال تعریف کردن بودم که؛
دیدم پخشن رو زمین...
هی پزشک گروه می گفت از دست تو این عربی حرف زدنت...
ما در حیرت هی می گم چی شده؟؟؟
در حال ترکیدن میگن:
مفارق چیه؟؟؟ باید می گفتی مرافق...
+هیچی دیگه من اصلا به روی خودم نیاوردم اصلا و محو شدم ...
^ــــــــــ^
تو کربلا؛
همونطور که در جریان هستید؛
حرم حضرت عباس ع من گم شدم...
در حال جزع و فزع بودم که چطور برم حسینیه؟؟؟
من اشک ریزان به خادم حرم می گفتم گم شدم
اون بنده خدا هم می خندید و می گفت نترس (به فارسی می گفتاااااااااا)
دیگه دیدن من هیچ جوره از اشکام کم نمیشه؛
به یکی از خادما گفت منو برسونه...
حالا اینا هی می پرسن کدوم هتل بودی؟؟ (هتل رو به فارسی میگفتن)
من با گریه می گفتم فَندق صفّار...
هی اون می گفت هتل و من می گفتم فَندق...
بنده خدا داشت از خنده می مرد...
من رسیدم حسینیه فهمیدم چه سوتی دادم...
هتل به عربی فُندق میشه بعد من با اصرار می گفتم فَندق...
+ضایعم خودتونید
فَندقم خیلی دوست دارم
من خیلیم عربی بلدم
^ــــــــــــ^