و
من
هنوز
روحم،
لا به لای
زمین های ترک خورده شلمچه،
خاک بر خود می ریزد،
بلکه بخریدش...
+چشم انتظار دعوت نامه
۹ نظر
۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۰۱
اینجا پیله کرم ابریشمی ست که؛
هوای پروانه شدن در سر دارد
و
شهادت آغاز پروانه بودن است
من
یک
بچه مذهبی ام؛
و
امروز تولد امام رضا(ع) ست.
+حالا که آخر های محرم است؛
این عکس را می گذارم
به آن امید که اربعین؛
این پاهای پیاده به کربلا رسیده باشند...
+اویِ من ها و منِ او ها و بویِ باران ها
را دسته بندی کردم تا راحت تر بخوانی شان
باشد ان شاءالله باهم برای رسیدن به خدا
رمز دار اند و رمز فقط به روشن های آشنا داده می شود...
پیام های کوتاه
- ۳ ارديبهشت ۹۴ , ۱۶:۵۵پیشکشی برای تو
- ۶ فروردين ۹۴ , ۱۲:۱۴آیکن
- ۲۹ اسفند ۹۳ , ۰۸:۳۳پاک باخته ناقلا می شود
- ۲۸ اسفند ۹۳ , ۱۷:۵۳آیکن
- ۲۱ اسفند ۹۳ , ۱۳:۰۶آیکن
- ۱۶ اسفند ۹۳ , ۱۹:۵۰آیکن
- ۱۶ اسفند ۹۳ , ۱۴:۳۵یک دوست (رمز همیشگی)
- ۱۶ اسفند ۹۳ , ۱۴:۲۴آیکن
- ۱۳ اسفند ۹۳ , ۲۲:۰۲روضه
- ۱۳ اسفند ۹۳ , ۲۱:۲۲مادرم...
طبقه بندی موضوعی
-
سردار عاشق
(۱۰) -
اویِ من
(۲۲) -
منِ او
(۱۲) -
عهد
(۳) -
یک فنجان شعر
(۱۳۷) -
عاشورا - ashura - imam hussain
(۱۶۸) -
چشم های نگران نرگس
(۸) -
وای مادرم
(۱۶) -
پیشنهاد
(۸) -
شهید سید احسان حاجی حتم لو
(۸) -
مدافعان حرم
(۸) -
شهید علی خلیلی
(۵) -
بویِ باران
(۵) -
مادرانه
(۳) -
رمز اولی که همه دارن
(۲۵) -
پاک باخته از ابعاد مختلف
(۲۵) -
یک دوست
(۷) -
نهج البلاغه
(۴) -
خونه بهشتی
(۱)
بایگانی
- اسفند ۱۴۰۰ (۱)
- خرداد ۱۴۰۰ (۳)
- ارديبهشت ۱۴۰۰ (۱)
- فروردين ۱۳۹۹ (۱)
- اسفند ۱۳۹۸ (۱)
- ارديبهشت ۱۳۹۸ (۷)
- اسفند ۱۳۹۶ (۸)
- مهر ۱۳۹۶ (۳)
- شهریور ۱۳۹۶ (۱۱)
- مرداد ۱۳۹۶ (۱۱)
- تیر ۱۳۹۶ (۷)
- خرداد ۱۳۹۶ (۱۳)
- ارديبهشت ۱۳۹۶ (۱)
- اسفند ۱۳۹۵ (۱)
- بهمن ۱۳۹۵ (۱۱)
- دی ۱۳۹۵ (۹)
- آذر ۱۳۹۵ (۱۶)
- مهر ۱۳۹۵ (۶)
- مرداد ۱۳۹۵ (۱۰)
- تیر ۱۳۹۵ (۹)
- خرداد ۱۳۹۵ (۱۰)
- ارديبهشت ۱۳۹۵ (۲۴)
- فروردين ۱۳۹۵ (۱۳)
- اسفند ۱۳۹۴ (۱۶)
- بهمن ۱۳۹۴ (۴)
- دی ۱۳۹۴ (۲۲)
- آذر ۱۳۹۴ (۱)
- آبان ۱۳۹۴ (۲)
- مهر ۱۳۹۴ (۸)
- شهریور ۱۳۹۴ (۱۷)
- مرداد ۱۳۹۴ (۱)
- تیر ۱۳۹۴ (۵)
- خرداد ۱۳۹۴ (۱۱)
- ارديبهشت ۱۳۹۴ (۳۷)
- فروردين ۱۳۹۴ (۳۲)
- اسفند ۱۳۹۳ (۱۳۸)
- بهمن ۱۳۹۳ (۵۸)
- دی ۱۳۹۳ (۱۰۵)
- آذر ۱۳۹۳ (۶۲)
- آبان ۱۳۹۳ (۴۶)
- مهر ۱۳۹۳ (۷۹)
- شهریور ۱۳۹۳ (۸۵)
- مرداد ۱۳۹۳ (۳۰)
- تیر ۱۳۹۳ (۳۶)
- خرداد ۱۳۹۳ (۷۲)
- ارديبهشت ۱۳۹۳ (۵۹)
- فروردين ۱۳۹۳ (۲۰)
- اسفند ۱۳۹۲ (۳۸)
- بهمن ۱۳۹۲ (۷۲)
- دی ۱۳۹۲ (۱۲)
- آبان ۱۳۹۲ (۳)
- مهر ۱۳۹۲ (۴۳)
- شهریور ۱۳۹۲ (۴)
آخرین مطالب
- ۰۰/۱۲/۰۴غریب آباد....
- ۰۰/۰۳/۰۷ان مع العسر یسرا....
- ۰۰/۰۳/۰۵شکمو جان...
- ۰۰/۰۳/۰۳خرمشهرم...
- ۰۰/۰۲/۲۸کرب و بلا کاش...
- ۹۹/۰۱/۰۲عیدتون عییییید...
- ۹۸/۱۲/۲۶همیشه جای شکرش هست...
- ۹۸/۰۲/۳۰لا یمکنن الفرار ز تیغ نگاه تو...
- ۹۸/۰۲/۲۴سرت را بر شانه ی خدا بگزار...
- ۹۸/۰۲/۲۴و ح س ی ن ، دل هامان را پیوند زد...
آخرین نظرات
- ۲۰ مهر ۰۰، ۰۹:۰۹ - عباس زادهسلام او میبیند ...
- ۲ خرداد ۰۰، ۰۸:۲۰ - عباس زادهسلام تا بودند که توفیق دیدنشون رو ...
- ۲۹ ارديبهشت ۰۰، ۲۰:۱۳ - میرزا مهدیبرای ما هم دعا کید لطفا
- ۹ فروردين ۰۰، ۲۲:۳۷ - زبورِ دلعید شما هم مبارک
- ۷ فروردين ۰۰، ۱۰:۲۹ - عباس زادهیکسالی هست دقیقا مطلب ننوشتید !!!
- ۷ فروردين ۰۰، ۱۰:۲۹ - عباس زادهدیرگاهی است که اُفتاده ام از خویش ...
- ۲۷ ارديبهشت ۹۹، ۰۲:۵۵ - عباس زادهسلام سال موفقیت برای همه و عاقبت بخیری طاعات و عبادات قبول باشه
- ۱۵ فروردين ۹۹، ۲۱:۰۸ - حبیـ ـببا رجب و شعبان شروع شده ان شاالله که گر از برکت باشه
- ۲ فروردين ۹۹، ۲۰:۰۷ - مانداناسلام فضای رایگان آپلود فایل و ...
- ۲۶ اسفند ۹۸، ۲۲:۵۹ - میرزا مهدیسلام و درود
پیوندها
اینجا
آسمان
آن طور می بارد
که
پنداشته ام،
چشم های من است....
+دل تن گی
۱ نظر
۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۴۷
دلم
که
می گیرد؛
مهم نیست
درد های من چقدر هستند...
مهم این است
تو
چقدر
درمانی...
۱ نظر
۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۵۸
زن ها
با هر شکستن،
بیشتر در خود فرو می روند...
مراقب سکوت های شان باشید...
۳ نظر
۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۴۸
"بیست و چهار اسفند هزار و سیصد و نود و چهار"
و
من
هنوز
باورم نمی شود
از نود و سه گذشته ام...
هنوز
قبول نکرده ام
که
یک سال از زندگی ام گذشت
و
من
کجا بودم
و بیشتر
چه می کردم
که هنوز
در اسفند نود و سه باقی مانده ام؟؟؟!!!!
انگار
یک سال
نوار زندگی مرا نگه داشتند
و
تازه از خواب برخواسته ام...
خیلی عجیب تر اینکه
نه از دل شاد بودم
نه از دل غمگین...
خدایا دست های مرا بگیر
و
قلبمان را روی دامان خودت وصله کن...
الهی
بیداااااااااااارمان کن
یک نود و پنج روشن را برایمان رقم بزن...
۱۰ نظر
۲۴ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۴۵
از
امشب،
زیاد بگویید،
"السلام علیک یا امیر المومنین"
در مدینه
دیگر کسی
جواب سلام علی ع را نمی دهد...
+وای مادرم...
۶ نظر
۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۱۸
وقت هایی هست
که
نمی دانی با دل تنگی ات،
چه کنی...
همان وقت هایی
که
دلت میخواهد
مشترک مورد نظر در دسترس باشد...
۱ نظر
۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۱۵
از پنجره به بیرون نگاه می کنم
گویا
روی بال هواپیما نشسته ام
چراغی چشمک می زند ...
چراغ چشمک زنی
که
روزنه امید است
در این ظلمت آسمان شب...
با خودم فکر می کنم
روی بال نشسته باشم
و
امیدم به چراغ چشمک زنی باشد
که
نشان پرواز است
چه فایده ؟؟!!
حال آن که در این سن،
باید بال می داشتم
و
امیدم به نور اعمالی بود
که
راه را روشن می کرد...
برای خویشتن خویشم
برای جهان
برای شیعه های آن سوی مرز ها....
اگر امروز شهید بودم
چراغ چشمک زن
هواپیمای انقلاب بودم
یک نسل سومی از جنس نور....
۳ نظر
۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۱۳
تنهایی سکوت می آورد
سکوت؛
نوشتن
نوشتن تفکر می آورد
تفکر؛
رشد
و
رشد بلوغ می آورد...
و
بالغ شدن
آن زمان به آسمان می رساندت
که
مسیر را قربه الی الله طی کنی
و
برای خدا فکر کنه
و
به خدایی ها...
۲ نظر
۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۳:۰۷
شاید
معنی
زندگی بالا و پایین داره ی بزرگترا رو
حالا درک میکنم...
مثلا
یه ساعتایی که مثه عسل شیرینن
و
یه لحظه هایی که تلخ...
زندگی
بالا و پایین زیاد داره
فقط باید ساخت...
۱۰ نظر
۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۱۵
در یکی از شب های خدا
بعد هیئت
به همراه همسر جان
برای تهیه بلیط
روانه فرودگاه گشتندی...
به در فرودگاه رسیدندی...
هر چه به اطراف نگاه کردندی؛
در بازرسی خواهران
هیچ کس را نیافتندندی...
کیف را بر ریل گردون گزاشتندندی
اما
ریل راه نیفتندندی...
ناگاه دکمه قرمز روی دستگاه ریل گردون را دیدندی
و
جرقه ای در ذهنمان زدندی...
دست را به سمت دکمه بردندی
و
آن را زدندی...
یکهو صدای مهیبی در محیط پیچیدندی
و
بعد آن برادران پلیس گفتندی
عه عه
خانوما دستگاهو کلا خاموش کرد:///
به سمت من دویدندی
و آقای شوهر از پشت شیشه ها در حال خندیدن بودندی
ما هم به روی خود نیاوردندیم
و
فرموده بودندیم:
وقتی کسی نبود چکار میکردیم؟؟؟
نیم ساعت منتظر ماندندیم تا دستگاه به کار افتادندی
و ما مشغول به امور شدندیم....
حواستان باشد به هر دکمه ای دست نزنید...
نقطه
پایان
+زن است دیگر
در اوج دلتنگی از طنز های زندگی اش را می نویسد.
تکرار میکنم
زن بودن سخت است...
۴ نظر
۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۲:۰۶
زن بودن سخت است
درست وقتی
میخواهی
بگویی
حتی این یک هفته را
تاب نداری...
وقتی
میخواهی
فریاد بزنی
گریه کنی
بی تابی کنی
اما
لبخند میزنی
و
می گویی
می گذرد به امید خدا...
زن بودن سخت است
حتی
حالا که می دانی
در کنار مهربان مادرش هست
نه سوریه
نه یمن
نه...
۰ نظر
۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۳۴
یک فکر
مثه موریانه
مرا از درون تهی می کند...
غروب فردا
که
دیگر پیشت نیستم....
۳ نظر
۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۲۹
گاهی
دلم میخواهد
رو راست از خودم بپرسم
اگر مرد بودم،
الان کجای عالم بودم؟؟؟
کاش
جوابم،
سوریه باشد
یا عراق
یا لبنان
یا هر جایی که پای مبارزه در میان بود
علیه باطل...
۱۰ نظر
۱۲ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۲۴
دلم
برای مهربان مادرم
برای دوستانم
برای کوچه پس کوچه های شهرم
برای پاتوق های همیشگی ام
برای سرسبزی شمال
تنگ شده ....
دلم
ثانیه می شمارد
برای
اردی بهشت....
۴ نظر
۱۲ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۱۰
گاهی وقت ها
بعضی راه ها
مسیر زندگی ات را
جوری زیر و رو می کنند
که
سال ها بعد
هر چقدر به گذشته نگاه کنی
باورت نمی شود
اینجای داستانی...
+داستان های زندگی تان خدایی
۸ نظر
۰۹ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۰۲